تقدیم به او
کاش لحظات با تو بودن مثل لحظات انتظار دیدنت هر ثانیه اش ساعتها میگذشت
نوشته شده در تاريخ جمعه 1 آذر 1398برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

تو پری روی و پری خوی و پریسای منی

تو همه زمزمه این دل تنهای منی

تو همه قلب من وجان من و عمر منی

همچو خورشید به روز و مه شبهای منی

گرچه آن کاخ من و تو همه ویران گشته

کنج ویرانه چو مجنونم و لیلای منی

این مجنون کنج قفس نی به نوای تو زند

توگل سرسبد و بلبل شیدای منی

همه کس میل تماشا به گلستان دارند

توخودت مثل گلی میل تماشای منی

دل بدریا زنم و موج هراسم ندهد

دل چه ارزد که همه ساحل ودریای منی

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 14 خرداد 1393برچسب:برای تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

پیر اگر باشم چه غم، عشقم جوان است ای پری

وین جوانی هم هنوزش عنفوان است ای پری

هر چه عاشق پیر تر عشقش جوانتر ای عجب

دل دهـــد تاوان اگـر تن ناتـوان است ای پــــری

پیل مــاه و ســال را پهـــلو نمـــی کـــردم تهـــی

با غمت پهلو زدم، غم پهــلوان است ای پــــری

هر کتاب تازه ای کـــــــز ناز داری خـــود بخــــوان

من حریفی کهنه ام،درسم روان است ای پری

یاد ایامــــی که دلــــهــــا بود لــــــبریز امیـــــــــد

آن اوان هم عمر بود،این هم اوان است ای پری

روح سهراب جوان از آسمان ها هم گذشت

نوشدارویش، هنوز از پی دوان است ای پری

با نــواهــای جـــرس گاهـــی به فـــریادم بــرس

کیــــن ز راه افــتاده هم از کاروان است ای پری

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 25 اسفند 1392برچسب:تقدیم برای تو , توسط شاهین چنگیزخانی |

زندگی هوس نیست...

اول فقط میشناختمت ...

یك روز باهات حرف زدم ، بعدا فقط یك دوست بودی ، یك كم گذشت ، بهترین دوستم شدی ...

همه حرفهام رو بهت میگفتم ، خوشحالی و ناراحتی همدیگر رو میدونستیم ...

نصیحتم میكردی و دلداریم میدادی ، یا اینكه با خوشحالی من سهیم میشدی ....

زمان گذشت ...

كم كم به هم نزدیكتر شدیم ، از همه زندگی هم با خبر شدیم ، خوب و بدش مهم نبود ...

اینكه هردومون یكی رو داشتیم باهاش درد دل كنیم قشنگ بود ....

بازم گذشت ...

گذشت ...

گذشت ...

هر روز برام عزیزتر میشدی ، هر از گاهی ناخود آگاه دلم بدجوری تنگت میشد ...

به روی خودم نمیاوردم ، میگفتم : اینم میگذره ...

اما نگذشت ...

یك روز بهم گفتی كه دل تو هم تنگه ...

گفتی كه خیلی دلت تنگه ، گفتی كه دوستم داری ، منم دوستت داشتم ...

اما سكوت كردم ...

هیچی نگفتم ...

میترسیدم !

از چی ؟

خودم هم نمیدونستم ، باز هم گذشت ...

دیدم بدون تو خیلی سخت شده ، بهت گفتم ...

بهت گفتم كه همه چیز من هستی....

بهت گفتم چقدر دلم تنگه....

بهت گفتم كه چقدر برای بودن باهات بیصبرم...

ولی میترسیدم ...

یرسیدی چرا ؟

نمیدونستم ...

گفتی كه ترس نداره ، باورم نمیشد ...

عاشق شده بودم !

اینقدر این كلمه رو توی كتابها و شعرها و گفته ها به سلاخه كشیدن كه دیگه باورم نمیشد عشق وجود داشته باشه...

فكر میكردم هوسی بیش نیست ...

نمیدونستم چه جوری فرار كنم ، كجا برم ، به كی بگم ، به خودت گفتم ...

گفتی كه هست ، عشق هنوز هست ، هوس نیست !

دلم آروم شد ...

خیلی آروم شد ، تازه فهمیدم كه دنیا چقدر قشنگه ، تازه فهمیدم كه تا شقایق هست ، زندگی باید كرد ...

تازه فهمیدم كه عاشق شدم و امید وصال قدرت هر كاری رو بهم داد ، هر كاری ...

آره ، عشق است و با امید رسیدن بهش ، كوه رو از جا میشه كند ...

چه حال و هوای عجیبی است ...

توی آینه لبخندی به خودم زدم و گفتم : هوس نیست ، عشق است ...

و چقدر قشنگه اینو بدون كه...

یه چشم همیشه باید توش اشك باشه ، وگرنه میسوزه ....

یه دل همیشه باید توش غم باشه ، وگرنه می شكنه ....

یه كبوتر همیشه باید عشق پرواز داشته باشه ، وگرنه اسیر میشه ...

یه قناری باید به خوش آوازیش ایمان داشته باشه وگرنه ساكت میشه ....

یه لب همیشه باید توش خنده باشه وگرنه زود پیر میشه .....

یه صورت همیشه باید شاد باشه وگرنه به دل هیچ كس نمی چسبه .....

یه دفتر نقاشی باید خط خطی باشه وگرنه با كاغذ سفید فرقی نداره ....

یه جاده باید انتها داشته باشه وگرنه مثل یه كلاف سر در گمه ....

یه قلب پاك همیشه باید به یه نفر ایمان داشته باشه وگرنه فاسد میشه ....

یه دیوار باید به یه تیر تكیه كنه وگرنه میریزه ....

یه چشم اشك آلود ...

یه دل غم آلود ...

یه كبوتر عاشق ...

یه قناری خوش آواز...

یه لب خندون ....

یه صورت شاد ....

یه جاده با انتها ....

یه دفتر نقاشی ...

یه قلب پاك ...

یه دیوار استوار....

فقط یه جا معنی داره ...

جائی كه ...

چشمای اشك آلودت رو من پاك كنم ....

دل غم آلودت رو من شاد كنم ....

جفت كبوتر عاشقی مثل من باشی ....

شنونده آواز قشنگت من باشم ...

لبای كوچیكت رو من خندون كنم ....

نقاش دفتر خاطراتت من باشم ....

پاكی قلبت رو با سلام عشقم معنی كنم ...

احساس میكنم بزرگ شدم چون الان فقط مال خودم نیستم ...

فکر میکنم مال تو شده باشم ...

نوشته شده در تاريخ شنبه 10 اسفند 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

به بهانه دیدن باران ، آمدم به سوی تو....

به بهانه اینکه به یادت هستم در زیر باران قدم زدم....

و ای کاش تو در آن لحظه در کنارم بودی…

به بهانه دیدن ستاره ها ، هر شب را به عشق تو بیدارم.....

شاید روزی همه بفهمند که تویی تک ستاره آسمان قلبم…

به بهانه ساحل ، غرق شدم درون دریا...

تا بیایم به سوی تویی که مرا بدجور دلتنگ خودت کرده ای...

به این بهانه و آن بهانه ، تو شده ای تنها بهانه ی دلم !

اینگونه که دلم همیشه و همه جا بهانه ی تو را میگیرد !

روزهای تنهایی هایم میگذرد و هنوز تو را در کنارم نمیبینم....

هنوز باور ندارم که باید در حسرت این باشم که تو را همیشه در کنارم ببینم....

روزهای سرد زندگی ام اینگونه میگذرد و دلتنگی است که به غمهایم اضافه میشود...

و این غصه هاست که به همه وجودم نقش تلخی را داده است...

حالا چگونه باید این لحظه های دور از تو بودن را بگذرانم نمیدانم...

تنها میدانم که باید با حسرت و این دل بهانه گیر...

بی قراری های دلم را تحمل کنم...

وقتی جز تو هر چه در زندگی ام است برایم هیچ ارزشی ندارد...

پس بدون تو ، چه سود دارد نفس کشیدنهایم؟

چه سود دارد این رفتن ها و آمدن هایم؟

چه سود دارد آن بهانه ها ؟

آن دریا...

آن ستاره ها...

آن بی قراری ها...

آن زجر تنهایی ها...

و حالا باید پی برد به گذشتن از سدها....

به تحمل سختی ها ....

به بستن چشم بر روی آدمها...

تا که چشم باز کنم و ببینم تنها چشمهای تو را....

تا به بهانه دیدن چشمهایت بمیرم همانجا....

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 8 اسفند 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

گذشت و دلم عاشق شد ، بیشتر گذشت و دلم دیوانه ات شد من این دیوانگی را دوست دارم...

چه بگویم از دلم ، چه بگویم از این روزها ، هر چه بگویم ، این تکرار لحظه های با تو بودن را دوست دارم...

بی قرارم ، ساختم با دوری ات ، نشستم به انتظار آمدنت ، من این انتظارها و بی قراریها را دوست دارم...

چونکه تو را دارم ، چون به عشق تو بی قرارم، به عشق تو اینجا مثل یک پرنده ی گرفتارم...

به عشق تو نشسته ام در برابر غروب ، این غروب را با تمام تلخی هایش دوست دارم.....

من این نامهربانی هایت را دوست دارم ، هر چه سرد باشی با دلم، من این سرمای وجودت را نیز دوست دارم....

من این بی محبتی هایت را دوست دارم ، هر چه عذابم دهی ، من آزار و اذیتهایت را دوست دارم....

هر چه با دلم بازی کنی ، من این بازی را دوست دارم....

مرا در به در کوچه پس کوچه های دلت کردی ، من این در به دری را دوست دارم....

مرا نترسان از رفتنت ، مرا نرجان از شکستنت ، بهانه هم بگیری برایم ، بهانه هایت را دوست دارم....

من این اشکهایی که میریزد از چشمانم را دوست دارم ، آن نگاه های سردت را دوست دارم...

بی خیالی هایت را دوست دارم ، اینکه نمیایی به دیدارم هم بماند،غرورت را نیز دوست دارم....

تو یک سو باشی و تمام غمهای دنیا هم همان سو، من تو را با تمام غمهایت دوست دارم....

هر چه بگویی دوست دارم ، هر چه باشی دوست دارم ، مرا دوست نداشته باشی ، من دوستت دارم...

من این ابر بی باران را دوست دارم ، من این کویر خشک و بی جان را دوست دارم، این شاخه خشکیده و بی گل را دوست دارم ،

من اینجا و آنجا همه جا را با تو دوست دارم....

من این شب زنده داری را دوست دارم...

اگر با تو بودن خطا است و من گناهکار ،من گناه کردن را با تو دوست دارم...

بی مهری هایت به حساب دلم ، اشکهایم را که در می آوری نیز به حساب چشمانم من این حساب اشتباه را دوست دارم....

من این شب زنده داری را دوست دارم....

من این پریشانی را دوست دارم...

بغض آسمان دلتنگی را دوست دارم....

من

دوست

دارم........P&H

 

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 6 اسفند 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

قدم می زد درون رویاهایش ، دردو دل می کرد با آرزوهایش ، صحبت می کرد با همزبانش...

ساده بود و بی ریا ، خسته از یک فریاد بی صدا!

دوست داشت در یک جا گم شود، جایی که درآن مهر و محبت حس شود....

لابه لای دفتر خاطره هاش ، خاطره ای بود که نمی خواست پرپر شود ، سوخته شود ، واز بین رود ....

خاطره اش راز بود که نمی خواست فاش شود ، یا از آن دفتر سیاه پاک شود....

هم صدایی نداشت تا بگوید فریادش را! بگوید راز دلش را!

همزبانش تنهایی بود ، در نگاهش بارانی بود ، در دلش چه غوغایی بود....

بی بهار به سر می کرد ، با زمستان سفر می کرد....

شبها دلهره داشت روزها قهقه داشت....

در دلش راز و نیاز بر لبان نسخه ای بود....

نسخه ای که نامش غصه بود...

غم با او همسفر شد آرزوهایش همه دربه در شد....

عشق را سراسیمه در قلب گرفت....

با عشق همسفر بود ، بی عشق مثل جاده پر خطر بود....

روزها باعشق هم سخن بود ،شبها در آغوش عشق گرم گرم بود....

 

مدتی گذشت…

در دلش رازی پنهان بود،راز گل و آتش بود....

رازش را می خواست فاش کند ، آرزوهایش را سحرخیز کند....

یک سخن بر زبان آورد ، هر دو آرزویش بر باد آورد....

در نگاه عشقش بارانی شد، قلبش از عشق خالی شد.....

عشقش با کس دیگر همسفر شد ، چون عشق تنهایی سرد سرد شد....

می خواست با عشقها زندگی کند ، می خواست دو رنگ باشد و تحسینش کند....

اما سرنوشت اینچنین نخواست هر دوعشق را از او می خواست ، بعد از آن هیچ کس با او هم سخن نشد ، هیچ عشقی با او همدل و هم صحبت نشد!

 

و او کسی نبود جز خودم ........

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 6 اسفند 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

آرام باش، ما تا همیشه مال همیم، همیشه عاشق و یار همیم

آرام باش عشق من، تو تا ابد در قلبمی، تو همه ی وجودمی

بیا در آغوشم، جایی که همیشه آرزویش را داشتی، جایی که برایت سرچشمه آرامش است

آغوشم را باز کرده ام برایت، تشنه ام برای بوسیدن لب هایت

بگذار لب هایت را بر روی لبانم، حرفی نمی زنم تا سکوت باشد بین من و تو و قلب مهربانت

خیره به چشمان تو، پلک نمیزنم تا لحظه ای از دست نرود تصویر نگاه زیبای تو

دستم درون دستهایت، یک لحظه رها نمیشود تا نرود حتی یک ذره از گرمای دستان لطیف تو

محکم فشرده ام تو را در آغوشم، آرزو میکنم لحظه مرگم همین جا باشد، همین آغوش مهربانت

چه گرمایی دارد تنت عشق من، رها نمیکنم تو را تا همیشه باشی در کنار قلب من

قلب تو میتپد و قلب من با تپش های قلبت شاد است، هر تپشش فریاد عشق و پر از نیاز است

آرامم، میدانم اینک کجا هستم، همانجایی که همیشه آرزویش را داشتم

همانجایی که انتظارش را میکشیدم و هر زمان خوابش را میدیدم آن خواب برایم یک رویای شیرین بود….

در آغوش عشق، بی خیال همه چیز، نه میدانم زمان چگونه میگذرد و نه میدانم در چه حالی ام

تنها میدانم حالم از این بهتر نمیشود، دنیای من از این عاشقانه تر نمیشود

گرمای هوس نیست این آتش خاموش نشدنی آغوش پاکت

عشق است که اینک من و تو را به این حال و روز انداخته، عشق است که اینک ما را به عالمی دیگر برده

عشق است که من و تو را نمیتواند از هم جدا کند هیچگاه

خیلی آرامم، از اینکه در آغوشمی خوشحالم

ولی کاش رویا نبود .....

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 6 اسفند 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

دوستت دارم‌ها را نگه می‌داری برای روز مبادا

دلم تنگ شده‌ها را، عاشقتم‌ها را…

این‌ جمله‌ها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمی‌کنی!

باید آدمش پیدا شود!

باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد!

سِنت که بالا می‌رود کلی دوستت دارم پیشت مانده، کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج

کسی نکرده‌ای و روی هم تلنبار شده‌اند!

فرصت نداری صندوقت را خالی کنی.!

صندوقت سنگین شده و نمی‌توانی با خودت بِکشی‌اش…

شروع می‌کنی به خرج کردنشان!

توی میهمانی اگر نگاهت کرد اگر نگاهش را دوست داشتی

توی رقص اگر پا‌به‌پایت آمد اگر هوایت را داشت اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند …

توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود اگر استدلالی کرد که تکانت داد

در سفر اگر شوخ و شنگ بود اگر مدام به خنده‌ات انداخت و اگر منظره‌های قشنگ را نشانت داد

برای یکی یک دوستت دارم خرج می‌کنی

برا ی یکی یک دلم برایت تنگ می‌شود خرج می‌کنی!

یک چقدر زیبایی یک با من می‌مانی؟

بعد می‌بینی آدم‌ها فاصله می‌گیرند متهمت می‌کنند به هیزی…

به مخ‌زدن به اعتماد آدم‌ها!

سواستفاده کردن به پیری و معرکه‌گیری…

اما بگذار به سن تو برسند!

بگذار صندوقچه‌شان لبریز شود آن‌‌وقت حال امروز تو را می‌فهمند بدون این‌که تو را به یاد بیاورند

غریب است دوست داشتن.

و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن…

وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد …

و نفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛

به بازیش می‌گیریم هر چه او عاشق‌تر، ما سرخوش‌تر،

هر چه او دل نازک‌تر، ما بی رحم ‌تر.

تقصیر از ما نیست؛

تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند!

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 4 اسفند 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

کاش در طلوع چشمان تو زندگي مي کردم

تا مثل باران هر صبح برايت شعري سرودم 

آن هنگام زمان را در گوشه اي جا مي گذاشتم

و به شوق تو اشک مي ريختم

اشک مي شد و بر صورت مه آلودت مي لغزيدم

تا شايد جاده اي دور

هنوز بوي خوب بهار را وقتي از آن مي گذشتي

در خود داشته باشد که مرهمي باشد براي دلم

بيا و از کنار پنجره دلم عبور کن تويي که در ذهن خسته هميشه بهاري...

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 4 اسفند 1392برچسب:تقدیم به تو, توسط شاهین چنگیزخانی |

عشق ، تن به فراموشي نمي سپارد مگر يك بار براي هميشه ....

جام بلور ، تنها يك بار مي شكند....

مي توان شكسته اش را ....

تكه هايش را ...

نگه داشت اما شكسته هاي جام ، آ‌ن تكه هاي تيز برنده دگر جام نيست .....

احتياط بايد كرد ....

همه چيز كهنه مي شود و اگر كمي كوتاهي كنيم عشق نيز.....

بهانه ها، جاي حس عاشقانه را خوب مي گيرند...

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 12 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.

قالب وبلاگ